زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه
جلد 45 بحار الأنوار) ؛ ص147
يا امة السوء لا
سقيا لربعكم
|
|
يا امة لم تراع
جدنا فينا
|
|
|
|
1- يعنى اى امت بد رفتار خدا شما را از باران
رحمت خود سيراب نكند اى امتى كه احترام جد ما را در باره ما مراعات نكرديد.
2- اگر روز قيامت پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه
و آله و سلّم ما را جمع كند شما در جواب ما چه خواهيد گفت!! 3- شما ما را بر پشت
شتران بىجهاز ميگردانيد. گويا: ما آن افرادى نيستيم كه پايه دين را براى شما محكم
كرده باشيم! 4- اى گروه بنى اميه! اين چه توقفى است كه شما در باره مصائب ما
ميكنيد و جواب ما را نميدهيد.
5- شما براى خوشحالى كه داريد بر عليه ما كف
ميزنيد و در زمين بما ناسزا ميگوئيد! 6- واى بر شما! آيا جد من پيامبر خدا نيست كه
بشر را از طريق گمراهى بشاه راه هدايت راهنمائى كرد؟
7- اى وقعه كربلا حقا كه تو غم و اندوه را به
ارث بمن دادى. خدا پرده افرادى را كه با ما بد رفتارى نمودند پاره خواهد كرد.
اهل كوفه بكودكانى كه در ميان محملها بودند
خرما و نان و گردو
ميدادند. ولى ام كلثوم بر آنان فرياد زد و
فرمود:
يا اهل الكوفة ان الصدقة علينا حرام يعنى اى
اهل كوفه صدقه بر ما حرام است. بعدا آن بانو آن نان و خرماها را از دست و دهان
كودكان ميگرفت و بروى زمين ميريخت. اهل كوفه با اين جناياتى كه در باره آنان كرده
بودند براى مصيبت ايشان گريه ميكردند.
سپس ام كلثوم سر خود را از محمل خارج كرد و به
اهل كوفه گفت: اى اهل كوفه! آرام باشيد. مردان شما ما را ميكشند و زنان شما براى
ما گريه ميكنند!؟ خدا در روز قيامت بين ما و شما داورى خواهد كرد. در آن حينى كه
آن بانو آنان را مخاطب قرار داده بود ناگاه صداى ضجه بلند شد و سر شهيدان را كه سر
امام حسين در جلو آنان بود آوردند.
و هو رأس زهرى قمرى اشبه الخلق برسول اللَّه.
يعنى سرى بود نورانى، نظير ماه، شبيهترين مردم
بود برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله محاسن شريف امام حسين نظير شبه مشكى و رنگ
خضاب از آن رفته بود. صورت آن حضرت مثل ماه تابان و گرد بود. نيزه سر و محاسن آن
امام مظلوم را بطرف راست و چپ حركت ميداد. هنگامى كه زينب عليها السلام متوجه سر
مبارك امام حسين شد.
فنطحت جبينها بمقدم المحمل.
يعنى پيشانى خود را بنحوى بجلو محمل زد كه ديدم
خون از زير مقنعه آن بانو خارج شد. سپس با يك قطعه پارچه به سر امام حسين اشاره
كرد و اشعارى را خواند كه مطلع آنها اين است:
1- يا هلالا لما
استتم كمالا
|
|
غاله خسفه فابدا
غروبا
|
|
|
|
يعنى اى ماه شب اول، اكنون كه بسر حد كمال رسيد
خسوف او را بناگهانى ربود و غروب او را ظاهر نمود.
2- اى پاره قلبم! من گمان نميكردم كه اين مصيبت
عظما مقدر و نوشته شده باشد.
3- اى برادر من با فاطمه صغيره تكلم كن. زيرا
نزديك است كه قلبش آب شود.
4- اى برادرم! آن قلب تو كه بر ما مهربان بود
اكنون چه شده كه بما قسى و سفت گرديده است! 5- اى برادر! كاش على بن الحسين را
ميديدى كه اسير شده و بعلت غم يتيمى طاقت خوددارى ندارد.
6- آنچه كه وى را بوسيله ضربه اذيت و آزار
مينمايند در حالى تو را صدا ميزند كه ذليل و اشگش ريزان است.
7- اى برادرم! على بن الحسين را در بر بگير و
بخود نزديك كن و قلب وى را كه دچار ترس شده تسكين بده.
8- يتيم چقدر ذليل است در آن موقعى كه پدر خود
را صدا ميزند ولى جواب نمىشنود!! سيد بن طاوس ميگويد: ابن زياد براى ملاقات مردم
در قصر دار الإمارة جلوس كرد و بعموم مردم اجازه ورود داد. سر مبارك امام حسين را
آورده و در مقابل ابن زياد نهاده شد. بعدا زنان و كودكان امام حسين را نزد ابن
زياد آوردند. زينب دختر على عليه السلام بطور ناشناس نشست. ابن زياد جويا شد: اين
زن كيست؟ گفته شد:
زينب دختر على است. ابن زياد متوجه آن بانو شد
و گفت:
الحمد للَّه الذى فضحكم و اكذب احدوثتكم.
يعنى سپاس مخصوص آن خدائى است كه شما را افتضاح
و سخنان شما را تكذيب كرد. زينب عليها السلام فرمود: جز اين نيست كه شخص فاسق
افتضاح و شخص فاجر تكذيب مىشود و آن شخص غير از ما است. ابن زياد گفت: ديدى خدا
با برادر و اهل بيت تو چه كار كرد!؟ آن بانوى معظمه فرمود: من غير از نيكرفتارى
از خدا چيزى نديدم. شهيدان ما گروهى هستند كه
خدا قتال را بر آنان واجب كرده است. آنان به خوابگاه خود رفتند. طولى نميكشد كه
خدا تو و ايشان را در يك مكان جمع ميكند و تو مورد محاجه و مخاصمه قرار خواهى
گرفت. آن روز نظر كن و بنگر چه كسى فلج خواهد بود. اى پسر مرجانه! مادرت در عزايت
گريان شود! ابن زياد خشمناك شد.
و كانه هم بها يعنى گويا: تصميم گرفت زينب را
اذيت نمايد. ولى عمرو بن حريث (بضم حاء) به ابن زياد گفت:
انها امرأة و المرأة لا تؤخذ بشىء من منطقها
يعنى اين زن است و زن راجع بمنطق و سخن خود مورد مؤاخذه قرار نخواهد گرفت. ابن
زياد بزينب گفت: حقا كه خدا قلب مرا از دست حسين تو كه سركش بود و افراد معصيت
كارى كه از اهل بيت تو بودند شفا داد! زينب كبرى فرمود:
لعمرى لقد قتلت كهلى، و قطعت فرعى و اجتثثت
اصلى.
يعنى بجان خودم قسم كه تو بزرگ و سالار مرا
كشتى، شاخه مرا قطع نمودى، ريشه مرا از بيخ و بن درآوردى. اگر اين جنايات موجب
شفاى قلب تو باشد پس شفا يافتى، ابن زياد گفت: اين زن به سجع و قافيه سخن ميگويد.
بجان خودم كه پدرت على هم به سجع و قافيه سخن ميگفت و شاعر بود زينب فرمود: اى پسر
زياد! زن را با سجع و قافيه چه كار؟ ابن نما مينويسد: زينب كبرى فرمود:
من از سجع و قافيه بيزارم. ولى از كسى تعجب
ميكنم كه امامان خود را ميكشد! در صورتى كه ميداند آنان در آخرت از او انتقام
خواهند كشيد.[1]
[1] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه
جلد 45 بحار الأنوار) - تهران، چاپ: سوم، 1364 ش.
[ بازدید : 106 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]